به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته
منو دریغ یک خوب به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی نفس تو سینه مونده
تو این تنهایی تلخ منو یک عالمه یاد
نشسته روبرویم کسی که رفته برباد
چه دردیه خدایا نخواستن اما رفتن
برای اون که سایه ست همیشه رو سر من
کسی که وقت رفتن دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و خودش ویرون شد از درد
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته
به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته تو خونمه هنوزم
. . . . . . .
به دادم برس ای اشک دلم خیلی گرفته
نگو از دوری کی نپرس از چی گرفته
کلمات کلیدی: